گردش ایام

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

شنبه روز تعطیل

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۵۹ ق.ظ

خب از هزاران کاری که سرم ریخته ( به جز کارای شخصی مثل ورزش و نرمش و یوگا و زبان آلمانی و زبان انگلیسی و غیره، منظورم کارای ویزا، مقالات کربن، مقاله هیدرات و مقاله شیرین سازی آب هست) تصمیم گرفتم با کارهای مربوط به شیرین سازی آب شروع کنم. 

حالا چرا میگم کار و نمیگم مقاله؟ چون یه مقاله خوندم و چندین تاپیک رو بلد نبودم، خداوند پدر و مادر باعث و بانی ساخت یوتیوب و همه دست اندرکارانش رو بیامرزه که من کلی چیز از این سایت میگیرم + گوگل عزیز. 

با اینکه موضوع تزم دقیقا اسمز مستقیم نیست اما دیگه باید مباحث مربوط به اسمز رو یاد بگیرم که بتونم روی پروژه خودم کار کنم. 

.

.

پریشب، وقتی از شرکت برگشتم، رفتم پیاده روی، اومدم میوه خوردم فیلم دیدم شام خودم و یوگا و حافظ و زبان و خلاصه همه برنامه رو اجرا کردم، رفتم که خوشحال و خندان و راضی مسواک بزنم، که هو با یه حرکت آکروباتی مواجه شدم از سمت دوستمون مارمولک جان....! حالا منم که ماشالا هزار ماشالا ترسو، یه هو زنگ زدم به یکی از بچه‌هایی که باهاش رودرواسی هم دارم که بیاد برام مارمولک بگیره!!! خدایا! فوری قطعش کردم و در حالی که میترسیدم و میلرزیدم داشتم فکر میکردم چه کنم چه نکنم، زنگ بزنم به خواهرم یا نه که دیدم چند بار خودش زنگ زده، دوستمون رو میگم. دیگه منم زنگ زدم و گفتم بهش یه دقیقه پاشه بیاد اتاق من، داداشمون اومد و یه هو دیدم جا تره بچه نیست، جناب مارمولک فلنگو بسته بود... داداشمون گفت اینایی که بالای سر ماست، سقف کاذبه و بالای سرمون پر مارمولکه!!! :/

.

وقتی رفت دوباره اومدم برم دسشویی، دیدم مارمولکه زل زده تو چشمام، درو چند بار باز و بسته کردم بلکه بترسه و بره، دیدم نه اونم گیج تر از این حرفا اصلا نمیفهمه کجا بره! خلاصه اون شبو بیخیال مسواک زدن شدم، تا دو سه ساعت هم زل زدم به در ببینم میاد بیرون یا نه، که خب دیدم خیلی خوابم میاد با توکل به خدا گرفتم خوابیدم!

.

ولی از اون شب دارم فکر میکنم که احتمالا اگر بتونم با حرکات فرز مارمولک کنار بیام میتونم به عنوان حیوان خونگی نگهش دارم!!( قابل نگهداری هست؟!)

.

.

حالا بماند که از دیشب تا حالا صدای خر و پف همسایه بقلی رو میشنوم، کله سحر هم که جون میده واسه توهم زدن، فکر میکردم صدای خرس و گرازه!( تو محوطه دانشگاه! ://) بعدم صدای عطسش بعدم صداری سرفه و مابقی صداها!

.

.

به سلامتی و میمنت ربیع الاول و در ادامه اصوات هفته اخیر، امروز اومدن سمپاشی محوطه.  ببینم تا شب چه خبره!

  • صبا میم

عمل

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ق.ظ

امروز عملا اولین روزی هست که توی خوابگاه دانشگاه هستم. قراره یک ماهی اینجا بمونم و خودم پیش بینی میکنم روزهایی هست که برمیگردم خونه. 

چیزایی هست که اذیتم میکنه و نمیدونم چرا نمیتونم مانع شنیدنشون بشم. چیزایی که باعث آزار من میشن و هی منو نا امید و خسته میکنن از کارایی که دارم میکنم. لزوما همشون حرف‌های نا امید کننده نیستن، بعضیاشون حتی تشویقی هستن ولی من اون حس تشویق رو دوست ندارم،دوست ندارم بشم اون کسی که میگن ببین فلانی رو، ازش یاد بگیر، اما فکر کنم هرکاری کنم یه عده‌ای قراره بگن که ببین فلانی رو ازش یاد بگیر!!


فکر میکردم نتیجه اپلای که بیاد همه چی حله، چون خیلی از تصمیم ها رو از قبل با خودم گرفته بودم، اما الان میبینم پای عمل کردن به اون تصمیم‌ها که رسیده خسته و داغونم از بس براشون استرس دارم، نمیدونم باید چه جوری برخورد کنم و چه جوری کنار بیام با این قضایا، اما هنوز وقت دارم برای اینکه بخوام به این چیزا فکر کنم پس شاید بهتر باشه فعلا به اون چیزایی که لازمه برسم. اما گوشه ذهنم هنوز مشغوله با این حرفا!


حتما اوسا کریم دستمو میگیره، نه؟


  • صبا میم