عمل
امروز عملا اولین روزی هست که توی خوابگاه دانشگاه هستم. قراره یک ماهی اینجا بمونم و خودم پیش بینی میکنم روزهایی هست که برمیگردم خونه.
چیزایی هست که اذیتم میکنه و نمیدونم چرا نمیتونم مانع شنیدنشون بشم. چیزایی که باعث آزار من میشن و هی منو نا امید و خسته میکنن از کارایی که دارم میکنم. لزوما همشون حرفهای نا امید کننده نیستن، بعضیاشون حتی تشویقی هستن ولی من اون حس تشویق رو دوست ندارم،دوست ندارم بشم اون کسی که میگن ببین فلانی رو، ازش یاد بگیر، اما فکر کنم هرکاری کنم یه عدهای قراره بگن که ببین فلانی رو ازش یاد بگیر!!
فکر میکردم نتیجه اپلای که بیاد همه چی حله، چون خیلی از تصمیم ها رو از قبل با خودم گرفته بودم، اما الان میبینم پای عمل کردن به اون تصمیمها که رسیده خسته و داغونم از بس براشون استرس دارم، نمیدونم باید چه جوری برخورد کنم و چه جوری کنار بیام با این قضایا، اما هنوز وقت دارم برای اینکه بخوام به این چیزا فکر کنم پس شاید بهتر باشه فعلا به اون چیزایی که لازمه برسم. اما گوشه ذهنم هنوز مشغوله با این حرفا!
حتما اوسا کریم دستمو میگیره، نه؟
- ۹۷/۰۸/۰۶