گردش ایام

درمان

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۰ ق.ظ


درست اون زمانی که خیلی خسته ای, ممکنه از خستگی شوت شی, غش کنی یا یه هو بزنی زیر همه چی, شاید کمک کنه که یکمی به چیزایی که واقعی نیستن فکر کنی. تا چند وقت پیش نا خوداگاه به این فکر میکردم که مثلا سوار اسب تک شاخ میشم, یا توی دنیای هری پاتر یه شخصیت مستقل هستم یا, یه برنامه کودک بود که توش پر از اسب های بالدار بودش, اون میومد تو ذهنم به شکل تصاویر....
الان مدتی هست که واقع بین تر شدم, خیلی سعی کردم یه چیزی پیدا کنم که دوستش دارم و مال خودم باشه, کپی از آمال و آرزوهای دیگران نباشه, خالی از حسرت باشه و اولین حسی که به من منتقل میکنه " دست نیافتنی بودن" و "حسرت بار" نباشه, بتونم با همین چیزی که هستم بهش برسم. 
.
.
امروز بی نهایت خسته و درمونده شدم. با اینکه تا حدودی با آبجی گلم (*: *:) مسخره بازی در اوردم و الکی به همه چی خندیدم اما عصر از شدت درماندگی سرم رو گذاشتم رو میز! بسکه حاشیه word عوض کردم, از کس و ناکس کمک خواستم برای نوشتن چیزایی که هیج جای این کهکشان وظیفه من نیست و ایرادهای بنی اسرائیلی اصلاح کردم. امروز و دیروز برای هزارمین بار فهمیدم که کار کردن و جواب پس دادن چقدر سخته! پروردگار میدونه چند بار دیگه قراره دستگیرم شه که چقدر کار کردن زحمت داره! :))
.
.

با یه سری از افراد که باهام خوب تا کرده بودن تا حد کم یا زیاد, تند برخورد کردم و توی ذهنم کلی باهاشون دعوا کردم. حتی تا همین حالا که دارم این کلمه ها رو مینویسم, بازم گوشه ذهنم دارم عین این وروره جادوها ( که بسته به ذهن آدما, شکل مختلفی دارن), بهشون میپرم. 
اما یه هو به ذهنم رسید که خب بزار به چیزایی که دوست دارم فکر کنم, به قولی فکر کنم از فرط خستگی give up کردم! و برام خوب بود! الان ذهنم آزادتر شده و نتیجه دیگه برام مهم نیست.
نمیدونم چرا تا به این نقطه نرسم دست از آزار خودم بر نمیدارم!
  • صبا میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی