گردش ایام

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

مناسبت

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۱۴ ق.ظ
یک "مناسبت دیگه" رو من خونه نیستم!
البته سال نو میلادی برای من مناسبت خاصی نیست واقعا! یعنی نتونستم و نخواستم (شاید هم برعکس, شاید هم p آنگاه q دو طرفه) باهاش ارتباط چندانی برقرار کنم. هنوز نتونستم یک دله بشم که ایرانی ایرانی میخوام بمونم یا میخوام خودم رو با مالتی نشنال (چند ملیتی بودن, با پایه ایرانی و شاخه های بسیار, چون نمیدونم کجای این کره آبی-خاکی میخوام ساکن شم) در نظر بگیرم و همه مناسبهای بین المللی رو با شکوه و جلال و این صوبتا برگزار کنم!
.
.
خونه برای من همون محله قدیمی توی تهران هست. همون محله خودمون که با وجود اینکه من خیلی از تغییرات رو متوجه نمیشم, مثلا اینکه بنگاهی شده گل فروشی, کریستال فروشی سر 18ام تعطیل شده, گل فروشی سر کوچه بنر قدیمیش رو عوض کرده و یه بنر جدید گذاشته که خیلی نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد, فلان بنگاه معاملاتی سر همه رو کلاه گذاشته و در رفته....اما حال و هواش همون حال و هوایی هست که همیشه ازش انتظار میره, اون دست خیابون که پر مدرسه هستش هنوزم همون سر و صدا رو داره و باشگاهای ورزشی قدیمی سرجاشون هستن. 
هرچقدر هم دلم از خونه خون باشه, تنها جایی هست که وقتی میرسم همزمان یه آرامش عجیبی میگیرم, به قول مامانم کمرم میاد رو زمین ( نمیدونم درست میگم اصطلاحش رو یا نه : )) ) و یه جوری دلم از همه نگرانی های نامربوط به خونه خالی میشه- و همزمان دلم پر میشه از نگرانی های که مربوط به خونس, ازدواج, بیکاری, بیماری و بی حوصلگی های مربوطه.
با این حال هر بار از فکر اینکه نکنه تا سالها نتونم برم خونه، دلم آشوب میشه. 
  • صبا میم

حرص

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۲۹ ق.ظ

دارم به این فکر میکنم که هیچ اتفاق بدی توی زندگی من نمیفته، به جز اون اتفاقایی که خودم میندازمشون. یعنی خودم مستقیما توشون نقش اصلی رو دارم. 

.

دیروز مامان اینا یه مقدار پول رو بدون اینکه هماهنگ کنن ریختن به حساب. و من که کلا به هم ریخته بودم، بعد از اون به هم ریخته تر هم شدم. 

بعد از اینکه یه هو‌ نرخ خیلی بالا رفت، با خودم فکر کردم، چه شانسی اوردم که رفتن پول رو اون موقع پرداخت کردن! حداقل اونقدر گرون دیگه نخریدم!!

.

.

.

اینجوری شد که الان چند ساعته کمتر سر چیزایی که بهم میریختن منو کمتر بهم میریزن و فکر میکنم حتما ( صادقانه بخوام بگم، شاید) حکمت و خیریتی داره.

.

از دیشب که رفتیم دنبال ع و خیلی دیرتر از زمانی که قرار بود بیاد، اومد، و قبلش که با خواهرم رفتم بیرون، به خاطر کار من، شدیدا دارم به این فکر میکنم که همه جوره،همه جوره خودم رو بزارم در اولویت. 

اینکه همه آدمهای دور و برم هر چقدر هم منو دوست داشته باشن، به قول مامانم، کم مونده باشه جونشون رو در بیارن بدن به من، اولا که همچین کاری نمیکنن، دوما هنوز خودشون در اولویت هستن. 

به خاطر همین هم، حرص خوردن برای چیزای الکی رو کلا گذاشتم کنار، که میشه همه چیز در واقع! همه چیز!

  • صبا میم