روز بیست و نهم
امروز صبح با یه حالت سردرگمی بیدار شدم
جالبه، این دفعه اصلا نمیدونم اینجا قراره چی بهم بگذره و همش میترسم.
توی پرانتز
من کلا آدمی هستم که ازنصیحت شدن بدم نمیاد به شرطی که طولانی نشه، و از انتقاد بدم نمیاد به شرطی که ایراد گرفتن نشه- از اینکه بخوام زوری به یکی دیگه احترام بزارم متنفرم و از اینکه از یکی دیگه پیروی کنم برای کارهام هم متنفرم! از اینکه بخوام با سیاست رفتار کنم بیزارم، و ترچیح میدم کلا سکوت کنم تا اینکه بخوام با زبون چرب و نرم حرف بزنم!!!
خلاصه اینکه صبح رفتم برج واسه صبحانه، و از همون موقع روزم ساخته شد.
یه نکته که این روزا متوجه شدم، اینه که چیزی که ما داریم با چشمهای خودمون میبینم، لزوما اون چیزی نیست که واقعیت داره! یعنی ممکنه ما ببینیم که یکی داره به یکی دیگه فحش میده، اما در واقع اون طرف قربون صدقه میشنوه! یا مثلا من همیشه فکر میکردم یکی از یکی دیگه داره بیگاری میکشه و ازش متنفر بودم به خاطر این موضوع و فهمیدم اصلا این طور نیست گویا! طرفین به یک توافق رسیده بودن! خلاصه اینکه به چشم و گوش خودتون هم باور نداشته باشین چندان!
نکته دوم اینکه در واقع دعوای هیچ دو نفری به ما مربوط نمیشه!- هرکسی که میخوان باشن و هر چقدر که میخوان به ما نزدیک یا از ما دور باشن!
صبح به جلسهای گذشت که در واقع پایانی بر جلسات قبلی بود با ارائه یک سری مطالب درباره مخازن نفتی، اینکه چه نوع سیالی داخا چاه هست و الی آخر.
قبل از اون ، وقتی رسیدم شرکت، یه هو دو تا از آدمهای بزرگ شرکت شروع کردن با هم دعوا کردن، یکی رئیس اون یکی، و میخواست وارد یک پروژهای بشه که تا جای خوبی پیش رفت، نفر دوم اصلا از این مساله خوشحال نبود- در نهایت در جلسه ای که با شرکت مشتری داشتن، قرار بر این شد که رئیس وارد اون پروژه نشه!
پی نوشت یک: اینکه میگن دوری و دوستی، درباره فاصله کیلومتری و شهری و کشوری نیست، درباره رعایت حد و حدوداست! اینکه با یکی زیادی صمیمی نشیم تا جایی که همه خط ها و مرزها محو نشه - اگر این اتفاق بیفته دیگه نمیشه کشیدش!
پی نوشت دو: از مشکلات هیچ وقت نمیشه فرار کرد! فرار نکنید، وایسین و با شجاعت، با اشک و گریه و خون دل، و با کمک گرفتن از افراد غریبه مشکلتون رو حل کنید!
- ۹۷/۰۶/۱۲